دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

عکس - هشت تا نه ماهگی

   این ماه کلا متحول شدی پسر قشنگم!!! اتفاقهای خوبی داشتیم به لطف خدا. چهار دست و پا راه افتادی، غذا خوردنت خیلی بهتر شده، برامون سخنرانی میکنی (اد دد نانا م م ب ب و ...) بازیگوش شدی حسااااااااااابی       عزیزدل مامان در کنار دو قدم نو رسیده، مریم خانم و آقا مصطفی دوقلوهای ناز خاله فاطمه  گوش شیطونه کر مقاومتت برای قطره آهن و آ-د کمتر شده، از هر پنج شش بار دو سه دفعه رو به زحمت و بازی میخوری!!!         مبارکه مبارکه شب ششم ماه مبارک رمضان، در هشت ماه و شانزده روزگی با تلاش فراوان دو سه قدم چهار دست و پا اومدی، قبل از اون هم چند باری...
23 مرداد 1392

دل را دریا باید کرد

... چقدر زیاد است سهم مادر از دلواپسی های فرزندش!!! از لحظه ای که او را در وجودش حس میکند تا.... تا همیشه    شب شروع ماه مبارک رمضان نزدیک مغرب، از منزل دوستم برمیگشتیم، سوار ماشین که شدیم شما پسر بازیگوشم چشم بر هم زدنی دستت رو بردی سمت جعبه کادویی که روی صندلی بود و یک لحظه دیدم تمام دستت غرق خون شد... دو تا انگشتت با شیشه ی قاب عکس برید...    لحظه ی اول ترسیدم، فکرم قفل شده بود، با یک دست، دست کوچولوی سفیدت رو که شرشر خون بود گرفته بودم و با دست دیگه اشکاتو پاک میکردم...    حسی از درون، دلم رو قرص کرد و مهلت دستپاچه شدن که تنهایی چه کنم ؟! و استرس داشتن رو بهم نداد... پشت فرمون محکم گرفتم...
8 مرداد 1392
1